۱۳۸۸ مرداد ۱۷, شنبه

آموزش می دهیم، یاد نمی گیریم

آموزش مدرسه ای به ما می آموزد كه خود را در مواجه با پیامد های احساس نادانی حفظ كنیم، در صورتی كه ما در زندگی اجتماعی به مهارت های روبروشدن با تهدیدهای ناشی از طرح چالش و سوال نیازمندیم. كریس آرگریس این وضعیت را "عجز جا افتاده" در انسان توصیف می كند و یادآور می شود انسان های با این ویژگی، افرادی هستند كه به طرز شگفت انگیزی در دور نگه داشتن خود از فرصت های یادگیری ورزیده اند. ناتوانی یا امتناع از یادگیری از دیرباز و برای دوره های طولانی گریبان ما را گرفته است و آموزش های رسمی نیز معمولاً در تحول این وضعیت ناكام بوده است. اصول و مبانی جامعه و سازمان یادگیرنده تا حدود زیادی می تواند به موسسات آموزشی كمک كند تا خود را متحول سازند و به افراد یاری رساند تا بر احساس ناتوانی یا امتناع از یادگیری، ترس از دانستن و فرار از آگاهی فا ئق آیند. به روایت پیتر سنگه انسانها به عنوان افراد سازمان اغلب به راحتی دودلی های خود را آشكار می كنند و از اینكه درعالم بی خبری بمانند زیاد نگران نمی شوند چون مشتاقند كه مسؤولیت های آگاه بودن را نپذیرند و ناتوانی خود را برای تغییر نشان دهند. معمولاً این كوتاه ترین راه برای رهایی از پذیرش مسؤلیت های اجتماعی "دانستن" است. آگاهی از این واقعیت های ذهنی یا عینی شرط لازم برای آغاز یادگیری و آموختن از خود و دیگران و لاجرم غلبه بر ترس از دانستن است. چنین شناختی موجب می شود تا ما خود را از حصار ذهنیت های مخرب آزاد كنیم و به روشنی بفهمیم كه كنجكاوی، برانگیختگی و تجربه گرایی جزء قابلیت های ذاتی آدمی است. آنگاه كه آموختن را پیشه خود می كنیم، به تدریج شروع می كنیم تا مسائل را از جوانب دیگر نیز بررسی كنیم و آنها را به صورت یكپارچه ببینیم. با ایده تحلیل همه مسائل زندگی، فقط از دریچه باورهای خودمان، و یافتن پاسخ آنها فاصله می گیریم. احساس نیاز به آموختن از دیگران را در خود تقویت می كنیم و آزمون تجربه های خود و دیگران را پیش می گیریم. سرانجام به تدریج به احساس اعتماد و پشت گرمی عمیقی درارتباط با آنچه با رویكردی جدید و بر اساس باورهای نوین انجام می دهیم،دست می یابیم. در چنین شرایطی است كه ما می توانیم قابلیت ها، حدود اختیارات و آزادی عمل خود را در ساختن آینده مشاهده كنیم و آن را به صورت باور مشترک و همگانی درآوریم. این خودپسندی یا غرور كاذب نیست، واقعیتی است كه درآگاهی، تفكر سیستمی، بازاندیشی عمل، هماهنگی، شناخت و مهار دودلی های طبیعی زندگی، و گذر از بسندگی و قبول نیاز به آموختن رشد می كند. این همه زمانی ما را به نقطه عزیمت برای یادگیری و نهراسیدن از دانستن می رساند كه عمیقاً آمادگی پذیرش مسؤلیت های "آگاه شدن" را داشته باشیم. اعتماد به چنین امكان و واقعیتی در جامعه بر اساس تجربه های دست اول افرادی كه به قدرت زندگی صادقانه و شرافتمندانه، فكر باز، نوگرایی، قبول مسؤولیت و هوشمندی همه جانبه باور دارند، شكل می گیرد. وضعیتی كه با فرهنگ رایج در جوامع سنتی كه اغلب بر سازش، ترس، محافظه كاری، پراكندگی، و روحیه تدافعی استوار است، كاملاً متفاوت است.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر