۱۳۸۸ شهریور ۱۲, پنجشنبه

اقداماتی برای بهبود مدرسه

  1. تهیه شرح حال مختصری از مدرسه
  2. تهیه اطلاعاتی که راحت جمع آوری می شوند نظیر امتحانات و نتایج آن، تعداد دانش آموزان و ....
  3. تجزیه و تحلیل داده ها و آمارهای بیش از یکسال: نظیر وضعیت دختران نسبت به پسران، مقایسه موضوعات درسی مختلف، توانایی ها و ضعف های آموزشی مدرسه و برنامه درسی مطابق با این وضعیت
  4. شرح این داده ها با استفاده ازنمودار، منحنی،جدول و توضیحات شفاهی
  5. تهیه بیانیه اصول و راهبردهای مدرسه با مشارکت کارکنان، والدین و دانش آموزان
  6. تحلیل نقاط قوت و ضعف آموزشی و بررسی شکاف و تداخل بین هدف و واقعیت
  7. تعیین اینکه چه مقدار زمان و هزینه صرف کدام برنامه و آموزش شود
  8. تعیین اولویتهای شفاف کوتاه مدت و بلند مدت برای بخش آموزش و یادگیری به صورتی که نتایجی قابل سنجش و در قالب بهبود در یادگیری و عملکرد دانش آموزان تا یک تاریخ معین بیان شوند
  9. برای نظارت بر استمرار پیشرفت از جلسات استانداردسازی و کارنامه ها و سوابق دانش آموزان استفاده کنیم
  10. تهیه سندی مکتوب از این برنامه ها
برگرفته از کتاب How To Improve Your School

۱۰ نظر:

  1. سلام.مطالبتون رو مطالعه کردم از اینکه اینقد به کارتون علاقمندید ودر جهت بهبود وضعیت آموزش به هم ریخته و ویران این شهرستان کوچک به جا مانده از ایران راکد دوران وسطایی تلاش می نمایید بسیار خوشحالم وبه وجودتان افتخار می کنم راستش رو بخواین آموزش و پرورش آشفته ی ما نیازمند اشخاصی مثل شماست تابه جای آدم های پرمدعای بی محتوایی که همیشه وجودشان اصل شایسته سالاری نظام انسان سازرازیر رادیکال می برند دوباره روح قدیسیت تعلیم و پرورش را به آن باز گردانید.از قالب وبلاگتون خوشم اومد اما کاش بر روی پربار کردن محتوای آن بیشتر تکیه کنید و از مطالب متنوعتری استفاده کنید هرچندکه مطمئنم با اراده و تفکر خلاقانه و علاقه ایی که در شما سراغ دارم به زودی وبلاگتون یکی از پر مراجعه ترین وبلاگها خواهد شد و جامعه آماری را متحیر می کنید!!!!جدی می گم به کارتون ادامه بدین بدون تردید موفق خواهید شد اگه خواهان باشید می توانم مطالب جذابی رو براتون ارسال کنم.
    باتشکر"از طرف کسی که سعی می کند به افراد شایسته قوت قلب بدهد...؟!

    پاسخحذف
  2. سلام به همکارخوبم وتقدیم تبریکات ویژه به مناسبت آغاز سال تحصیلی جدید،امیدوارم مشکلات اول مهرو بازگشایی مدارس زیاد شما را خسته نکرده باشد.آقای سلام مقاله ی موانع بروز خلاقیت در مدرسه را مطالعه کردم تا حدود زیادی موافق موارد ذکر شده هستم و یه پیشنهاد هم براتون دارم اینکه" یه مقاله هم در رابطه بااصول خلاقیت ونحوه ی پرورش خلاقت با در نظر گرفتن بعد های مختلف آموزش و پرورش رو ارائه بدهید
    البته کاش مقالتون بتونه جوابگوی سوالاتی از قبیل
    اینکه 1.آیا هر انسانی می تواند خلاق باشد؟اصولا به چه انسان هایی خلاق می گویند؟انسان های خلاق چه خصوصیتی دارند؟آیا مشخصه ی منحصر به فردی دارند؟آیا خلاقیت فقط نقاشی کردن یا نواختن یک ساز است یا نه!بلکه میتواند بخشی از هر تصمیمی باشد
    که هر فردی میگیرد؟!یک مدیر چگونه می تواند از یک انسان ساکن وبی تحرک یک فرد موفق و خلاق بسازد؟
    آیا افراد خلاق باید نابغه باشندو یانه شاید افراد نابغه خلاقند؟خلاقیت در افراد مختلف دامنه ی
    مشخصی دارد یاکه نه خلاقیت می تواند نامحدود باشد؟عامل اصلی در هوش خلاق چه چیزی می تواند باشد؟ چه رابطه ایی بین بازدهی خلاق و قدرت ظرفیت و سرعت میتواندوجود داشته باشد؟آیا با بالا بردن سطح اعتماد به نفس افراد می توان آنها را خلاق بار آورد یا نه افرادی که خلاقند دارای اعتماد به نفس بالایی هستند.
    در جایی خوندم که مغز ما مانند یک کامپیوتر ،خطی و متوالی فکر نمی کند،بلکه به گونه ایی تابشی و انفجاری عمل می کند حال شما برای نشان دادن یک فکر تابشی چه راه حلی رو پیشنهاد می کنید؟و و و ... منتظر مقالتونم.
    با تشکر"قوت قلب

    پاسخحذف
  3. مجددا سلام ،شما میکل آنژ رو می شناسین؟احتمالا چیزایی در موردش خونده باشین.میکل آنژبه عنوان یکی از بزرگترینپیکر تراش و همچنین کسی که به شیوه ی وارونه تفکر می کرد،در تاریخ شناخته شده است.در حالی که بیشتر پیکر تراشان و استادان مجمه ساز فکر می کردند(و هنوز هم فکر می کنند)که هدف همه ی پیکر تراشان قرار دادن یک هیکل روی یک تکیه ی بی شکل از مرمر است،میکل آنژ بر خلاف آن را تصور می کرد!او بع این موضوع این طور که شکل کامل از قبل در سنگ وجود دارد،فکر می کرد.وظیفه ی او تراشیدن مرمر های اضافی بود و امکان می داد که آن شکل موجود در سنگ از زندان سنگی اش آزاد شود.او با استفاده ازاین روش ،کارش را به صورت ذهنی بسیار ساده تر کرد>به جای تحمیل خواسته های خودش روی سنگ،تنهااز شکل ذهنی موجود در سنگ تبعیت کردو برای آشکار ساختن زیبایی که در داخل سنگ پنهان بود،سنگ را می تراشید...می دونید چرا برای ایجاد شگفتی ای که در زیر سطح خوابیده بود!!!جالب بود نه؟؟به نظر شما مدیران می توانند یک میکل آنژپیکر تراش باشند؟مدیران میتوانندبدیها و زشتی هاورفتارهای زائد دانش آموزان را بدون اینکه به اصل پیکره ی آنها صدمه ایی وارد شود بتراشند و ماهیت اصلی و زیبای آنها را نمایان سازند؟
    با تشکر"قوت ...

    پاسخحذف
  4. سلام،ما منتظر مطالب جدیدتر و متنوع تر و جذاب تریم،پس چی شد چرا ساکتید!نکنه دیگه حوصله نوشتن و فکر کردن ندارین؟!زود باشین از خاطرات و تجربیات خودتون در طول خدمت برامون بگید.مدرسه ی خودتون رو برامون تشریح کنید خیلی دوس دارم بدونم مدرسه تون رو به چه نحوی اداره می کنید و بدونم به اون چیزایی که می نویسین اعتقاد دارین یا نه!منتظریممممممممممممم!
    با تشکر"قوت.......؟

    پاسخحذف
  5. سلام.آقای سلام امروز میخوام افسانه ی راپونزل رو براتون بگم
    قصه ی راپونزل مثل غالب افسانه ها از معنا و مفهوم خاصی برخورداراست و یا بهتر است بگویم داستان تصویر ذهنی یک دختر ی است که جادوگرپیری او را در قلعه ی مرتفع و مستحکمی زندانی ساخته است .جالب آنکه زندانبان تنها به مبحوس ساختن دختر اکتفا نکرده،و دائما به گوش او میخوانده که او موجودی است زشت و بد ترکیب.تا یک روز بر حسب تصادف گذار جوانی به پای قلعه می افتدو با دیدن دختر زندانی دل از دست می دهد و طره ی گیسوی بلند او را می گیرد و وارد قصر می شود و دختر را از دست جادوگر پلید نجات می دهد.
    البته در اینجا بحث بر سر دیو بد سرشت و پری زندانی نیست،بلکه مهم اعتقادی است که دختر به زشت بودن خود پیدا کرده.زمانی که از برق نگاه های جوان عاشق پی می برد که گفته های دیو خطاست ،تصمیم به نجات خویش یا به عبارت بهتر -عوض کردن زندگی خود می گیرد.
    حال در کل می خواستم به این نتیجه برسیم که در باطن هر یک از ما اهریمنان و شیاطینی لانه کرده اند که با القائات خود مانع از آن میشوندکه خود را از قلعه و برج و بارویی که برای ما ساخته اند،آزاد سازیم و ثمره ی آزادگی و شادمانی را بچشیم. ((پس معلمان و مدیران مواظب باشید ناخواسته تبدیل به جادوگران و دیوهای پلید نشوید ونقش یک زندانبان را ایفا نکنید و به دانش آموزان افکار منفی را القا ننماییدو انرژی منفی خود را مدام روانه ی ذهن آنها نکنید البته اگرمیخواهند دانش آموزان زنده و پویایی داشته باشند!!)) به دانش آموزان خود یاد بدهید که خوشبختی پاداش کار و تلاش انسان است و هرکس معمار سرنوشت خویش است.

    پاسخحذف
  6. ما در ذهنمان خود را بسیار نیرومند و بزرگ می پنداریم و فقط زمانی که حرکت می کنیم و بیرون می آییم، آن وقت این فکر رنگ می بازد و به ارزش خود پی می بریم.
    با سپاس بی پایان از شما "قوت قلب"
    "سلام"

    پاسخحذف
  7. سلام،از اینکه بلخره سری به وبلاگتون زدید خوشحال شدم !!آقای سلام به نظر من نوع دید و تفکر و ایدوئولوژی هرانسانی نسبت به زندگی و نوع نگاهش به مسایل می تواند چهارچوب رفتاری اش را تعیین کند و دورنمایی از کل زندگی اون فرد را نمایان سازد.و اگر جسارت نباشددرخواستی از شما دارم بری این مبنا که" افق دید خود را گسترش بدهیدو هیچ وقت خود را اسیر تکنولوژی کپی پست نکنید و خود را درحد یک جزوه نویس نگه ندارید یقین داشته باشید که کلام شما هم می تواند بخشی از گنجینه ی پرطرفدارسخن بزرگان باشد،فقط به خود ایمان بیاورید. و بدانید شما به عنوان یک وبلاگ نویس وظیفه ی سنگینی بر دوش دارید باید از این به بعد حساسیت بیشتری نسبت به مسائل پیرامون خود پیدا کنید چرا که به قول یکی از نویسندگان که می گوید:عصری که یک نویسنده در آن زندگی می کند،سوژه ی مطالبش را تعین خواهد کرد.
    دست کم این امر در اعصار متلاطم و انقلاب خیزی بسان عصر ما صادق است ،و بیش از آنکه نویسنده ای به نوشتن دست یازد ،گرایشی عاطفی پیدا می کندکه هیچگاه نمی تواند به گونه ایی کامل از چنگ آن ،خلاصی یابد.بی تردید،انضباط بخشیدن به طبع خویش و گریز از ایستایی در مرحله ای خام یا طبعی غیر معمول، وظیفه ی نویسندگان است اما اگر خود را کلا از چنگ تاثیرات اولیه برهاند،انگیزه ی نوشتن را در خویشتن به کشتار داده است .
    وآقای سلام
    شما اگر می خواهید نویسنده ی موفقی شوید باید این چهار انگیزه را در خود تقویت کنید
    1-خودپرستی محض "آرزو برای هوشمند جلوه کردن،جاودان یاد ماندن(البته تظاهر به اینکه خودپرستی انگیزه ایی برای نویسندگی نیست ،با عرض معذرت بسیار مسخره است)
    2-افسون زیبایی شناسی "یعنی دریافت زیبایی در دنیای خارج،یا از سوی دیگر،در کلمات و به رشته کشیدن درست آنها(آرزو برای سهیم شدن در تجربه ای که آدم احساس می کند ارزشمند است و نباید از دست داده شود)
    3-انگیزه ی تاریخی"آرزو برای دیدن مسائل آنچنان که هستند،برای کشف واقعیات و ذخیره کردن آنها برای نسل بعد.
    4-هدف سیاسی"آرزو برای سوق دادن دنیا در مسیری معین ،برای دگرگون ساختن افکار سایر مردم در باره ی نوع اجتماعی که باید برای آن به تلاش بپردازند.

    پس امیدوارم که "
    اولین انگیزتون همان حس شیرین فردی سیاسی بودن باشد آری در جهت سیاست پیش بروید زیبایی ها را به تصویر بکشید و به وسیله آن قلبها و ذهن ها را تسخیر نمایید وجاویدان و ماندگار شوید تا بدین واسطه با تقویت حس خود پرستی با افتخار به صفحات تاریخ بپیوندید .
    به امید آن روز"قوت قلب

    پاسخحذف
  8. جایگاه من معلم کجاست؟
    آیا تا به حال از خود پرسیده اید که در این دنیای به این بزرگی و در این ساختار پرهیاهوی دنیوی چه نقشی دارید ؟
    آیا نظیر این سوالات برایتان پیش آمده است؟که"
    1- آیا من آدم مفیدی هستم ؟
    2- آیا اگر من نباشم اتفاقی می افتد؟ و آیا در نبود من جامعه ی مدنی دچار بحران میشود؟
    (کاش که چنین بود،یا که نه شاید چنین باشد وگرنه چرا پروردگار مرا آفرید)
    اصلا هدف او از آفرینش من چه می تواند باشد؟؟
    آیا مرا خلق کرد که بر کلکسیون مخلوقاتش بیافزاید؟!یا مرا آفرید تا من نیز حماسه ایی بیافرینم!
    اینها سوالاتی است که شاید در زندگی حداقل یک بار برای هر انسانی پیش بیاید.
    و باز آیا میدانید که دیدگاه شما و نوع نگرش شما به این سوالات چقدر می تواند بر زندگی شما تاثیر بگذارد؟
    آری "اگر تصور کنید که شما خلق شده اید چون باید آفریده می شدیدو مهم نیست که کجا باشید چون اصلا جایگاهی ندارید! و به خود بقبولانید که چه شما باشید یا که نباشید برای جامعه ی بشری هیچ اتفاقی نمی افتد.چقدر وحشتناک می بود و زندگی چقدر برایتان بی معنی می شد؟!
    گاهی فکر می کنم اگر حتی به ظاهر چنین عقیده ایی هم داشته باشیم باز ضمیر ناخود آگاه و من درونی مارا به حال خود وا نمی گذارد و بدون اینکه خود خبر داشته باشیم یک حس درونی ،یک انرژی پنهان ما را به سوی آینده ایی روشن تر و زیباتر سوق می دهد و به ما این امکان را می دهد که برای خود افق دورتری را در نظر بگیریم وآن زمان را تصور کنیم که اگر نباشیم از زنجیره ی اتصال آدمها کاسته می شود،یک جایی کاری لنگ می ماند و و و و نبودمان آنقدر احساس می شد که بغض ابرها تا ابد نمی ترکید و حماسه ی وحشتناک خشکسالی را فقط و فقط به خاطر ما می آفرید!!
    ولی این این حسی است که فقط زمانی که خوشحالیم به سراغ ما می آید پس اگر واقعا چنین است چرا گاهی افسرده ایم؟پس چرا در جذب انرژی مثبت زندگی کم می آوریم؟چرا آنقدر زود آرامش خود را از دست می دهیم و حتی گاهی به زمین و زمان ناسزا می گوییم؟
    نگاه خوشبینانه من به خلقت درونی انسانها ازیک سو و دیدن واقعبینانه کشمکش ها و نزاعها از سوی دیگر مرا به تفکری عمیق واداشت.
    با به دنیا آمدنم و منصوب شدن به بستگان و خویشاوندانی درجه یک و قرار گرفتن در محیطی فیزیکی مشخص بر روی کره ی خاکی این فرضیه ی خود به خود برایم اثبات شد که زندگی جبر است .
    اما از سوی دیگر بینش ظاهری و حس کمال گرایی باعث شد که معلم شوم یعنی در راستای جبری نفرت انگیز توانستم شغلی را انتخاب کنم آری انتخاب و من آدم مختاری هستم!پس نتیجه گرفتم که زندگی تک بعدی نیست بلکه دارای بعد دیگری به نام اختیار نیز هست ،حس اختیار،چه حس قشنگی است!
    این حس که گاهی هم می توانی آزاد باشی بسیار لذت بخش وامید دهنده است و درست بسان یک نیروی محرکه می ماند که انسان را وادار به تحرک بیشتر میکند.تلاش برای بقاء- آراستگی –شایستگی – و پیشرفت، و رفتن تا به اوج رسیدن خود ناشی از همان حس آزادگی است درست مثل همان پرنده ایی که یک دفعه از قفس آزاد می شود و برای اولین بار لذت پرواز کردن را تجربه می کند لذا آنقدر اوج میگیرد تا به یک نقطه ی غیر قابل دسترس تبدیل شود.
    پرواز کردن و به اوج رسیدن رویاو تجربه ی بسیار شیرینیست.
    اما بااین وجود بیشتر ما انسانها از اوج گرفتن واهمه داریم چرا؟؟؟
    احتمالا کلید سوالهایم را یافته باشم!
    عدم داشتن اراده،کم خود بینی ،وابستگی شدید به افکار دیگران و پذیرش تزریقات مکرر افکار منفی اطرافیان مهمترین عامل ترس از اوج گرفتن است به طور مثال فقط کافی است به جمله ی کذایی"نقطه ی اوج فواره آغاز انحطاط اوست" اعتقاد داشته باشند.آنوقت دیگر محال است به پرواز کردن بیاندیشند.
    اینجاست که من نمیدانم گوینده ی کلام را مقصر بدانم یا افراد وابسته به کلام را !
    باید توجه داشته باشیم که گوینده ی کلام نیز

    پاسخحذف
  9. .......باید توجه داشته باشیم که گوینده ی کلام نیز یک انسان است البته انسانی با بینشی سطحی.او همان چیزی را می گوید که دارد می بیند،وقتی با چشمان خود می بیند که فواره در کمال غرور و شکوه سقوطی ناخوشایند را تجربه می کند نمی تواند وانمود به ندیدن کند!وقتی چشمان انسان بدون صرف انرژی زیاد می تواند قضاوت را در مورد مسائل روزمره برایش آسان کند دیگر چکار به مابقی مسائل دارداصلا به او چه ربطی دارد که بیاندیشد که سقوط فواره به اجبار جاذبه است و این اجبار به خاطر ابقای ماست!
    و مطلقا به این مسئله فکر نمی کند که باید نیرویی کنترل کننده باشد که از طغیان و سرکشی آبها جلوگیری کند چرا که آب آن عنصر حیات بخش در صورت طغیان تبدیل به عنصری کاملا مخوف می شود!ولی ای کاش می اندیشید و عمق مسائل را درک می کرد تا شاید در آن صورت جمله ی امید وار کننده تری را زمزمه می کرد و بدین وسیله سدی نمی شد برای پیشرفت وابستگانش.
    البته این عادت بیشتر ماست که همیشه اتفاقات را بد و فاجعه آمیز تعبیر می کنیم مثلا همین فرود آمدن فواره!چرا فرود آمدن را انحطاط می خوانیم.؟باید اوج فواره و فرود امدنش را آغاز انقلاب درونی آب بدانیم چرا که آب اوج گرفت تا جایگاهش را در روی کره ی خاکی بیابد و از آن بالا حس نیاز موجودات دیگر را به خود ببیند و درک نماید ،شاید اگر اوج نمی گرفت آنقدر خواستنی نمی شد و التماس ها را نمی دید پس لازم بود اوج بگیرد تا بفهمد موجوداتی آن پایین هستند که وجودشان وابسته به وجودش است.و هرچند فرود آمدنش به اجبار جاذبه است اما چون حس نیاز دیگران را درک نموده است پس مغرورانه سر فرود تعظیم می آورد و صد البته مهمترین پاداش را که همان حس جاری بودن و زندگی بخش بودن، هست، را دریافت می نماید.
    پس بیایید از جبر زمان نهراسیم و از آن به عنوان یک عامل بازدارنده یاد نکنیم و با اختیار اندکی که داریم بالهایی بسازیم برای پرواز کردن و آنگاه لذت پرواز کردن را تجربه کنیم و از آن بالا با اندیشه ایی عمیق به کوچکی دنیا بخندیم و تمام مسایل حاشیه را منهای نیاز ها کنیم و انگاه با افتخار به یاری انسان ها بشتابیم و در نهایت به خود تبریک بگوییم چرا که یافتیم جایگاهی را که متعلق به آنیم.
    تکرار می کنم از نیروهای کنترل کننده نترسید چرا که باید نیرویی بازدارنده وجود داشته باشد تا حادثه ی هیتلرو چنگیز زمان تکرار نشود چرا که نسل کشی هدف نظام انسان ساز نیست، آرمان ما پرورش نسل هاست.

    با تشکر"نویسنده"قوت قلب

    پاسخحذف
  10. سلام.آقای سلام دراواخر قرن هیجدهم یک زن جوان و خارق العاده و باهوش و مبتکر به اسم ماریا مونته سوری یک انقلاب بزرگ، یک تحول عظیم یک مکاشفه ی با ور نکردنی داشت.
    البته این خانم باهوش قبلا هم به عنوان اولین زن ایتالیا به خاطر کسب مدرک دانشگاهی در رشته ی پزشکی ،درخشیده بود. خانم ماریا خیلی به بچه ها علاقمند بودند به همین خاطر گاه گداری یه سری به کودکستان ها و مدارس ابتدایی می زد که طی همین بازدیدها متوجه چیز هایی شد و مواردی رو فهید که متعاقبا به خاطر آنها کاری کرد که بینش و افکار جهانی (البته منهای ایران)را در مورد آموزش کودکان رابه کلی دگرگون ساخت.
    خانم ماریا متوجه شد که همه چیز از دیگاه بزرگسالان ساخته شده است و در مسیر همون دیدگاه هم تدریس می شد به طور مثال میز و نیمکتها بزرگ و ناهمگون بودندهمه ی قوانین خشک و بسیار سختگیرانه بودند درست مثل پادگان !تازه از رنگ های مات و زشت بدترکیب هم استفاده می کردند!معلم قدرت مطلق و دانش آموز فرمان برمحض ،سکوت همیشه حاکم بر کلاس بود و پرسیدن سوال هم که کلام ممنوعه بود و درنهایت همیشه سه فرمان از طرف معلم صادر میشد1-بخوان 2-بنویس 3حساب کن !و وای به روزی که دانش آموز نگون بختی یکی از سه فرمان رو انجام نداده باشد!...؟خلاقیت هم که پر!
    خانم ماریا برای حل این مشکل اومد همزاد پنداری کرد یعنی خودش رو در ذهن و جای یک بچه مقطع ابتدایی و پیش دبستانی قرار داد و دنیای تازه ای برایشان به وجود آورد میز و صندلی هایی طراحی کرد متناسب با جثه ی دانش آموزان، کلاس های درس سرشار از رنگهای زنده و محرک و رایحه های دلپذیر و پارچه های زیبا شد و طبیعت در اشکال گیاهان و آکواریوم و حیوانات خانگی و غیره جزیی از کلاس درس شد.همزمان، تحرک، تشویق می شد.به سوالها جایزه داده می شدو فرصت های زیادی به اذهان خلاق جوان پرسشگر،برای کشف کردن،ابراز وجود کردن و توسعه دادن ایده هایشان داده می شد.و در نهایت از طریق دیدگاه کسی که به دنیا از جنبه های متفاوت نگاه کرد،شرایط و سیستم جهان شروع به تغییر و دگرگونی کرد.
    ولی من از این مسئله خیلی لجم می گیره چرا این تغیرات شامل ایران نشد چرا باوجود اینکه در قرن بیست و یکیم هنوز به سبک قرن هیجدهم زندگی می کنیم، ها چرا؟کاش روح ماریا مونته سوری در کالبد یکی از آشنایان این پریزیدنت های ایرانی حلول کند تا بلکه وزیر آموزش و پرورش شود وانقلاب آموزشی رااز نقطه ی صفرشروع کند البته هرچند که خیلی دیره اما از هیچوقت که بهتر است !نه آقای سلام،موافقی؟
    باتشکر"...

    پاسخحذف