تفاوتهاي فردي دانش آموزان از نظر ويژگي هاي شناختي،هيجاني و ديگر ويژگي هاي شخصيتي همواره براي معلمان و مديران مدارس مسأله اي جدي بوده است. براي اينكه مدرسه بتواند تجارب مناسب يادگيري براي دانش آموزان فراهم نمايد، بايد استعداد آنها را به درستي بسنجد و سپس راهنمايي كند تا با بكاربستن حداكثر ظرفيت هوش و استعداد خود در جهت اهداف آموزشي بكوشند. دستيابي به اين مقاصد مستلزم آن است كه در سنجش پيشرفت و عملكرد تحصيلي دانش آموزان به جاي تأكيد محض بر هوش زباني و رياضي، ساير هوش ها و راهبردهاي يادگيري بر اساس اين نظريه مورد توجه قرار گيرد. گاردنر(1983) با اين اعتقاد كه استدلال،هوش،منطق و دانش معناي يكساني ندارند، ديدگاهي نو از هوش ارائه كرد. تحقيقات اخير نشان داده اند كه در سازماندهي فرايند يادگيري،هوش و استعدادهاي شناختي نقشي اساسي دارند(كلنوسكي،2002). بر اساس تئوري گاردنر(2004)، تحقق اهداف نظام آموزشي مستلزم توجه به اصول ذيل مي باشد: 1- برخلاف ديدگاه سنتي درباره هوش،يادگيري تنها از راه بكارگيري تواناييهاي شناختي به دست نمي آيد، بلكه انواع هوش نيز در فرايند يادگيري نقش دارند. 2- افراد در فرايند يادگيري،پردازش اطلاعات و حل مسأله برحسب نوع و توانايي هوشي خود از راهبردي متفاوت استفاده مي كنند. به نظر گاردنر، هوش چندگانه هم داراي پايه هاي زيستي و هم فرهنگي است. پژوهشهاي عصب شناختي نشان داده اند كه يادگيري نتيجه تغيير در ارتباطات سيناپسي ميان سلول هاي عصبي است. علاوه بر اين پايه هاي زيستي، عوامل فرهنگي نيز در رشد انواع هوش مؤثرند. برحسب اينكه كدام نوع هوش در هر فرهنگ با ارزش شمرده شود، در آن فرهنگ انواع مختلف هوش در افراد پرورش مي يابد.
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر